ریگا کوردستان – سرویس اجتماعی
پاییز سال ١٣۴۵
کودکی حدوداً ١۵ ساله با پا و مغز برهنه، پوشیده در گُل گَبری عروسی که لاکیهی روی سرش چشمان او را از دیدن دنیا و چهرهی سبزهاش را از دید نامحرم پوشانده بود، در گلولای و بوران و ظلمات شب سوار بر پشت وانت به خانهی بخت بردند، شیرینی این جشن را همان شب سگها خوردند..!
پاییز سال ١٣٩۵
کودکی حدوداً ١۵ ساله با سرکشیها، بیخیالیها و بیمسئولیتی مخصوص این دوران را با کولهای از کتاب و وسایل آموزشی دیدم که در عالم خود با همکلاسیهایش بر سر خرده مسائل مضحک در قهری بیکینه اما لجوجانه روزگار میگذراند. او حتی یکبار هم با وسایل یا تکالیف کامل در کلاس حضور نیافت. نه دل به درس داد نه گوش به سخن: چون دل را در گروی بختش بود! این بازیگر نقش همسر و مادر احتمالی آینده همه مسائل اطرافش را کودکانه و خام میدید اما سری پر از آرزوهای گوناگون داشت… او را سوار بر تَرک موتورسیکلت برای استفاده از تنها شانس وام ازدواج خویش دیدم…
از حدود نیم قرن پیش تاکنون ازدواج کودکان رشدی منفی را تجربه کرده است اما بر اساس پژوهشها، امروزه این نوع از ازدواجها سهمی ١٧درصدی از همهی ازدواجها در ایران را به خود اختصاص داده است. باگذشت زمان ابزارهای زندگی و شیوهای تعامل تغییریافته اما ماهیت و دلایل ازدواج کودکان به نسبت سایر تغییرات ثابت مانده است.
مهمترین شرط یک ازدواج موفق رشد است: آنهم نه رشد جسمی و جنسی بلکه رشد فکری، رشدی که رسیدن به آن ماحصل کسب مهارتهای زندگی است، مهارتهایی که باید و الزاماً در جامعهی در حال گذار ما که در بین چرخهای خردکنندهی سنت و مدرنیته در تقلا است کاربردی و عملی باشد.
دکتر سعید شاملو در کتاب بهداشت روانی میگوید: سن رشد فکری و عاطفی برای دختران ٢٢ سالگی و برای پسران ٢۵ سالگی است.
سئوال: چرا ازدواج کودکان در برخی مدارس دخترانه شهرستان کنگاور به امری عادی و روزانه بدل شده است کودکانی که فرزندان دهه هشتاد خورشیدی هستند؟!
در علتیابی انگیزهها و چرایی ازدواج کودکان میتوان به عللی نظیر فقر فرهنگی و دوگانگیهای سنت و مدرنیته، فقر اقتصادی، اعتیاد و عدم کارایی سیستم آموزشی اشاره کرد.
- در برخی خانوادهها تولیدمثل صرفاً برای بقای نسل و نمایش این هنر میباشد! که خود معلول سرپوش گذاری بر فشارهای زندگی و کمبودهای واقعی و خیالی است. کودک متولدشده نیاز به مراقبت و تربیت دارد و نمیشود بدون آمادگی همهچیز را به حول قوه الهی تکیه داد. در اینجا هم کیفیت قربانی کمیت است!
- در جامعهی سنتی ما در طول سالیان به دلیل بافت اقتصادی و شیوههای کسب معیشت، زنها در سایهی مردسالاری قرارگرفتهاند. درست است که شعارهای برابری بین زن و مرد در حال رواج میباشد، اما با توجه به شیب موجود در پروسهی برابری، تا تغییر دید آحاد جامعه و رسیدن به برابری راهی نسبتاً طولانی پیش رو داریم. تا به امروز رفتارهای آگاهانه و ناخودآگاهانهی جامعه به دلیل انباشت بعضی از سنتهای پوسیده و باور بسیاری از خانوادهها به مسأله ازدواج (که دختر تنها برای شوهر دادن است و چنین میاندیشند که اگر بار مسئولیت خود و کودکشان را به گردن دیگری بیندازند آبروی آنها محفوظتر و من ذهنیشان ارضاء میگردد،) حاکی از علاقهی بیشتر به پسر و جنس مذکر است و حل یکشبهی این معضل غیرممکن مینماید.
جامعهی ایران از نظر سطح مطالعه یک جامعهی بسیار ضعیف است، ورود مدرنیزاسیون و نمودهای آن به خاطر نبود زیرساختها و انجام نشدن اصلاحات به عبور جامعه از دروازههای مدرنیته منجر نشده است. بزرگترین قربانی مدرنیته در ایران خانواده است، عنصر خانواده شاهد تغییرات و شکاف بین نسلها میباشد اما از تجزیهوتحلیل دقیق مشکلات خود و در پیش گرفتن راه حلی مناسب و پاسخگویی عاجز است و به خاطر پایبندی به سنت و مخصوصاً دیدگاه روانشناختی به مساله جنس مؤنث، به دنبال سرپوش گزاری بر واقعیات برمیآید که نتیجتاً به گسست عاطفی و حتی خودکشی ختم میشود. یک خانوادهی ایرانی برای برقراری رابطه با اعضای خود با توجه به ظرف زمان هیچ آموزشی ندیده است و چون اهل مطالعه نیست فهم شیوههای رابطه درست را هم نیاموخته و تجربه نکرده است. فرزندان خانواده با توجه به وجود شبهه مدرنیسمی که در جامعه است و آلترناتیو جایگزینی هم برای آن وجود ندارد درصدد استفاده از این ابزار مدرن برمیآیند و استفاده از این ابزار وارداتی آزادی خاص خود را طلب میکند و شرایط خود را دارد، اما خانواده برای حفظ کیان سنتی خود به کنترل و سرکوب میپردازد، و کودکان هم به دنبال راه گریز میباشند که سراب ازدواج از گزینههای پیش روی کودکان است که متأسفانه مورد قبول جامعه و خانواده قرار میگیرد. البته کنجکاویهای کودکانه که بهمانند تابویی در بین والدین و بزرگترها است و آنها پاسخی منطقی و موافق با هنجارهای اجتماعی برای آن نمیدانند دختربچهها را سریعتر بر سر سفره عقد مینشاند. در اینجا کودک رشدنیافته فکری اما بالغ جسمی و جنسی مهارتی برای ادامه زندگی در جایگاه همسر و مادر ندارد و نمیتواند بهتنهایی پاسخگوی نگرانیهای خود باشد که معضلات و مشکلات بعدی را به دنبال میآورد.
بررسیها نشان میدهد که ۶٨% از دلایل ازدواج کودکان مسائل سنتی است. که البته کوچک بودن شهر کنگاور بر تشدید این عوامل دامن میزند.
- خرم آن روز کز این منزل ویران بروم…
طبقه اقتصادی از اصلیترین آیتمهای تعیین طبقه فرهنگی و جهت دهندهی تصمیمات اختیاری و جبری افراد است. ٧٠% از کودکانی که ازدواجکردهاند درآمد ماهیانه خانوادهی آنها کمتر از ۵٠٠ هزار تومان است. سطح توقعات بهحق افراد به نسبت دهههای گذشته بالا رفته است، هزینههای عمومی خانواده حتی اگر حادثهای غیر مترقبه یا بیماری پیش نیاید بازهم کمرشکن است، بیکاری موج میزند و به دلیل نبود صنعت و شیوههای سنتی کسبوکار گزینههای زیادی پیش روی افراد قرار ندارد و تنها آیتم نسبتاً قابل پیشبینی از نظر درآمد کارمندی است. بنابراین خانوادهها در پی کم کردن یک فرد نانخور از خانواده هستند و دختران نیز به دلیل هزینههای بالای ادامه تحصیل، شرایطی که به خاطر درآمد کم خانواده به آنها تحمیلشده است و کنجکاوی درصدد یافتن راه گریزاند، لذا والدین اقدام به ماجراجویی کرده و مسئولیت کودک نارشد یافتهی خود را بر عهدهی فردی دیگر بانام شوهر میاندازند که در نتیجه، فرصتهای پیشرفت و ترقی از این کودکان صلب میگردد.
- اعتیاد خانمانبرانداز که یکی محصولات فقر فرهنگی و اقتصادی است مجال درست اندیشیدن را از افراد سلب میکند و حداقل فرصتهای مناسبی را که وجود دارد به نابودی میکشاند. حدود ٨٠% از کودکان ازدواجکرده دارای والدین معتاد هستند.
- بخشی از آموزش در کشورهای مدرن بر پایهی یادگیری مهارتهای زندگی است. سیستم آموزشی ایران از روشها و دانش مدرن فرسنگها فاصله دارد و مانند جامعه، گرفتار دوگانگی سنت و مدرنیته است. شکاف عاطفی بین دانش آموزان و سیستم آموزشی روزبهروز عمیقتر و بحرانیتر میشود. آموزش مهارتهای زندگی از طریق دستگاهی که افراد آن خود فاقد مهارت زندگیاند غیرممکن است! البته سالها است که در مدارس کلاسهایی کسلکننده برای آموزش مهارتهای زندگی برگزار میشود که نتوانسته است در برابر مشکلات کارآمد باشد. که نمونهی ناکارآمدی آن تشویق کودکان به ازدواج است. با توجه به کوچک بودن محیط شهری در کنگاور مُد شدن پدیدهی ازدواج کودکان دبیرستانی در حال تبدیل به یک اپیدمی است که ضرورت آگاهسازی کودکان و خانوادههای آنها را میرساند.
با توجه به نبود سازمانهای مردمنهاد به نظر میرسد تنها نهاد یا سازمانی که با متن مشکلات در تماس است و میتواند نخ پیوند و فصل اشتراک حل این معضلات باشد و مهمتر از همه، مورد قبول آحاد جامعه است سیستم آموزشی میباشد و امروز وقت آن است که آموزشوپرورش به ایفای هرچه پررنگتر و درستتر نقش پرورشی خود بپردازد.
آخر سخن اینکه در جوامع یا فرهنگهایی که میزان طلاق واقعی یا عاطفی والدین بالا است کودکان آنها برای پر کردن خلاء ناشی از نبود پدر یا مادر در سنین پایین علاقهی زیادی به ازدواج دارند. سئوالی که در اینجا ذهن را میخراشد این است که آیا والدین کودکان دههی ٨٠ بنا به هر دلیلی دچار طلاق عاطفی عمیق نشدهاند که دختران آنها با هر تحریک کوچک و بعضاً غیر منطقی تن به ازدواجی میدهند که آمادگی آن را ندارند و نمیتوان برای آن فرجامی خوش متصور شد؟
مصطفی باقری آشنا دبیر سرویس اجتماعی